سارا افشار
نیازی به توضیح نیست .

 در کودکی:
پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد
دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به ماتحتشان میخورد.
خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری دارد؟


روزهای جمعه که مدرسه ها تعطیل بود :
پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف نان بودند
دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند


هنگامی که کارنامه ها را به دست والدین محترم میدادند :
پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون
دخترها هیچی نمیشدند . چون قرار بود در آینده ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود


هنگامی که پدر خانواده شب به منزل می آمد :

پسرها فرار میکردند و یه گوشه ای میخزیدند تا چغولی های مادر ، کار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر میپریدند و چپ و راست قربون صدقه میشنویدند


روز اول مهر ماه که مدرسه ها باز میشد :

پسرهای عزیز کله هایشان را با نمره ۴ میزدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند
دخترها فقط به پسرها میگفتند : چطوری کچل ؟


در ۱۸ سالگی :
پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و ۲ سال از زندگیشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است .


در دانشگاه :

پسرها همان روز اول عاشق میشوند و گند میزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط میشوند
دخترها فقط در بوفه مینشینند و به پسرهایی که زیر چشمی به آنها نگاه میکنند افاده میفروشند


در هنگام نمره گرفتن :

پسرها خودشان را جر میدهند تا ۹٫۵ آنها ۱۰ شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند
دخترها فقط پیش استاد میروند و یک لبخند میزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبدیل میشود.


در کافی شاپ :

پسرها حساب میکنند.
دخترها میگویند :
مرسی!


در مخ زدن :

پسرها باید دلقک بازی در بیاورند تا طرف تازه بفهمد که وجود دارند ، دو ساعت منت بکشند تا طرف تلفن را بگیرد ، هفته ها برنامه ریزی کنند تا طرف قرار بگذارد ، ساعت ها باید خالی ببندند تا طرف خوشش بیاید و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردی دیده شده است که سالها در هوای دلگرفته پاییز پیپ بکشند و قهوه بنوشند و هی آه بکشند .
دخترها فقط کافی است که یه لبخند بزنند و چشم ها را نازک کرده ، لبها را غنچه و سری به سمت موافق تکان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط میگویند فدای سرم.


هنگام خواستگاری :

پسرها باید خانه ، ماشین ، شغل مناسب ، مدرک دهن پر کن ، قد رشید ، هیکل خوش فرم ، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و …. برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند


هنگام ازدواج :

پسرها باید شیربها ، مهریه ، خرید عروسی ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهیه کنند
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده ، دور ریخته و یه سری جدید بخرد


هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:پسرها باید بگویند :

چشم ، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ.


کار کردن :

پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی ، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند …

سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : سارا

 ساخت یک پایگاه روباتیک توسط روبات‌های ژاپنی در کره ماه

ژاپن به تازگی یک فاجعه بزرگ هسته‌ای ناشی از سونامی و زلزله 9 ریشتری را پشت سر گذاشته‌اند و باید نزدیک به 300میلیارد دلار برای بازسازی مناطق آسیب‌دیده هزینه کند. با این حال دولت این کشور قصد دارد برنامه ساخت پایگاهی در کره ماه که توسط روبات‌ها ساخته خواهد شد را ادامه دهد و تا سال 2020 میلادی آنرا به پایان برساند.

قطارهای سریع‌السیر چین، پکن را به لندن متصل می‌کنند

چین قصد دارد برای ارتباط دادن شرق و غرب جهان، هزینه‌های ساخت راه‌آهنی را تقبل کند که از 17 کشور جهان خواهد گذشت. این کشور در عوض بخشی از منابع طبیعی این کشورها و استخراج معادن آنها را درخواست خواهد کرد.

خودروهایی که به شکل خودکار در خیابان‌ها حرکت می‌کنند

در حال حاضر گوگل، دارپا و بعضی خودروسازان مانند آئودی دارند برای تولید چنین اتومبیل‌هایی تلاش می‌کنند. ما در نهایت به سیستمی تعاملی برای تمامی اتومبیل‌ها نیاز خواهیم داشت تا مانند انسان‌‌ها بتوانند توسط زیرساختی مجازی به زبانی مشترک برسند و به تبادل اطلاعات با یکدیگر بپردازند.

قیمت سوختهای زیستی و فسیلی برابر خواهد شد

این پیشگویی متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده است که مانند دیگر نیروهای نظامی این کشور تلاش می‌کند تا سال 2020 نیمی از انرژی مورد نیاز خود را از انرژی‌های تجدیدپذیر تأمین کند.

امکان پرواز برای خودروها فراهم خواهد شد

این چیزی نیست که چه از لحاظ تکنیکی و چه از نظر امنیتی مورد قبول محققان باشد. کنترل ترافیک هوایی به زیرساخت‌های بی‌سیم مطمئن نیاز دارد و زمانی که تا 9 سال آینده زیرساخت‌های زمینی این ارتباط در دسترس نخواهند بود، تأمین زیرساخت‌های هوایی غیرممکن است.

کنترل ابزارها با استفاده از ریزتراشه‌ای که در مغز کار گذاشته شده، ممکن خواهد شد

این پیش‌بینی اینتل کمی دور از ذهن به نظر می‌رسد. سیستم پیچیده ارتباطی مغز انسان هنوز هم یکی از بزرگترین اسرار علم زیست‌شناسی است و زمانی که انسان اطلاع چندانی از شیوه این ارتباط ندارد، استفاده از شبیه‌ساز الکترونیکی برای ایجاد تعامل میان انسان و دستگاه‌ها غیرممکن است


صفحه نمایش‌های آینده همگی فوق‌باریک و از جنس OLED خواهند بود

کافی است به گشت‌و‌گذاری کوتاه در دنیای مجازی بپردازید تا ببینید این پیش‌بینی چقدر به حقیقت نزدیک است. در حال حاضر نمونه‌هایی از صفحات نمایش OLED (دیود آلی ساطع‌کننده نور) از آزمایشگاه‌ها خارج شده‌اند و به زودی در ابزارهای الکترونیک گوناگون به کار گرفته خواهند شد.

سفرهای تجاری به فضا و استخراج معادن خردهسیارهها

از نظر لیب هولد و همکارانش امکان سفرهای کوتاه و داخل مدار زمین تا سال 2020 وجود خواهد داشت اما بعید به نظر می‌رسد انسان تعطیلاتش را در کره ماه سپری کند یا برای استخراج معادن از خرده‌سیاره‌ها آماده باشد.

برابری قدرت پردازش رایانه‌های 1000 دلاری با مغز انسان

محققان مؤسسه آینده این پیش‌بینی مدیرعامل سیسکو را که 2 سال پیش انجام‌شده، اجرایی می‌دانند. لیب هولد می‌گوید: «از هوش انسانی حرف نمی‌زنیم بلکه توان ذهنی را مد نظر داریم و این به تعداد محاسبات و چرخه‌ها برمی‌گردد».

امکان ترجمه زبان‌های گوناگون جهان به یکدیگر توسط تلفن‌های همراه فراهم خواهد شد
ساختار زبانی بسیارپیچیده است. به همین دلیل استفاده از سرویس‌های مبتنی بر ابر محاسباتی مانند مترجم گوگل، بهترین شیوه ممکن است

ابزارهای واقعیت افزوده به بخشی از زندگی روزمره ما تبدیل خواهند شد

در سال‌های اخیر از واقعیت افزوده زیاد شنیده‌ایم اما واقعیت اینست که ابزارهای کنونی چندان کارا نیستند و حتی عینک‌های مورد استفاده می‌توانند باعث سرگیجه و در بعضی موارد تهوع در فرد شوند.

انسان موفق به ساخت مغز مصنوعی خواهد شد 

در حال حاضر محققان پروژه Blue Brain در لوزان سوئیس موفق به ساخت بخش بسیارکوچکی از مغز با 10هزار نورون شده‌اند که دارد به کمک ابرکامپیوتر قدرتمند شرکت آی.بی.ام که در تصویر می‌بینید، کار می‌کند.

 

نظر شما چیه ؟؟؟؟ چه اتفاقاتی تا آن زمان رخ خواهد داد ؟؟؟؟

 

سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : سارا

 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 22:1 :: نويسنده : سارا

سلام . من سارا هستم . یه خواهش کوچولو دارم . ازتون میخوام به غیر از فیس بووک ، یک شبکه ی اجتماعی دیگه که سرعتشم خوب باشیه بهم معرفی کنید و یک تشکر هم به اونایی که به من سر میزنند و به من لطف بسیار زیادی دارند . امیدوارم که بتونم جبران کنم . شاد و خرسند باشید .

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : سارا

شاید برای کسانی که از اطراف کوچه پس کوچه های تجریش رد شده اند ، کوچه ی سالور آشنا باشد . برای معرفی سر چشمه ی این اسم و همچنین این خاندان به قسمت ادامه ی مطلب بروید .



ادامه مطلب ...
دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : سارا

مدتی بود كه خیلی بی‌حوصله شده بودم. برای هر كاری اما و اگر می‌آوردم و آخرش هم سؤال همیشگی و تكراری «كه چی؟» با یه علامت سوال گنده بود كه جلوی هر كاری می‌گذاشتم.
خلاصه به قول معروف حسابی «دپ» زده بودم!
باز خوب بود هنوز دلم به گلدونای پشت پنجره اتاقم خوش بود.
تا پنجره رو باز كردم به گل‌ها آب بدم، چشمم افتاد به یه قمری كه لای شاخه‌های یاس و رازقی جا خوش كرده بود. درست وسط همون گلدون رازقی كه تنگ شده بود. اما شاخه‌های یاس گلدون كناری اون‌قدر پرپشت و وحشی رشد كرده بودن كه جبران می‌كرد. همون روزا كه دور گلدون‌ها حصیر می‌كشیدم اصلاً فكرشو نمی‌كردم بشه یه جای امن برای قمری‌ها.
وقتی قمری نر و ماده مثل تازه عروس و دامادها خش‌خش رو حصیرها راه می‌رفتن و آپارتمان نوسازشون رو دید می‌زدن، باید حدس می‌زدم!

حالا مونده بودم كه توری رو باز كنم و به گل‌ها آب بدم یا نه؟! می‌دونستم قمری با دیدن من می‌پره. دلم نمی‌اومد، اما دلم برای گل‌هام می‌سوخت. گل‌هایی كه غروب و سحر عطرشون می‌پیچید تو اتاق.
دلمو زدم به دریا و بسم‌الله گفتم و آروم آروم و زمزمه كنان توری رو باز كردم تا ‌خواستم پای گلدون رازقی آب بریزم، قمری پرید. غصه‌ام شد. تو گلدون چارتا تخم كوچولو بود. احساس عذاب وجدان می‌كردم. یه ساعت بعد كه برگشتم، رفتم پشت پنجره، كه یهو داد زدم: «جانمی‌جان!» خانم خانما برگشته بود و دوباره نشسته بود رو تخم ها.
روز بعد كه با دقت و آروم می‌خواستم گل‌ها رو آب بدم غرغر كرد، اما از جاش تكون نخورد. چند روز كه گذشت كم‌كم بهم عادت كرد. حسابی حال و روزم عوض شده بود.
هر روز با دیدن قمری نر كه چه‌طور برای ماده‌ش غذا می‌آره و قمری ماده از جاش جم نمی‌خوره و مراقب لونه‌شه یه حس و حال خوشی بهم دست می‌داد. سه، چار هفته‌ای گذشت و بالاخره جوجه‌های كوچولو سر از تخم در آوردن و با نگهداری مامان و بابا قمری زود، تند، سریع بزرگ شدن و پریدن. اما خانم خانما و جناب قمری آپارتمانشونو تخلیه نكردن!
حالا، هر از چند گاهی سری می‌زنن، لونه رو باز سازی می‌كنن و با شوق و ذوق و امید زندگی‌شونو ادامه می‌دن. بارها و بارها با خودم فكر كردم، یعنی من از یه قمری كمترم؟


منبع : http://www.dastanak.ir/ 
 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : سارا

یكبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود كه مسئول كنترل بلیط به
كوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه اشرا جستجو
كرد ولی نتوانست آنرا پیدا كند. سپس در جیب شلوار خود جستجو كرد ولی باز هم بلیط را
پیدا نكرد. سپس در كیف خود را نگاه كرد ولی بازهم نتوانست آنرا پیدا كند.بعد از آن
او صندلی كنار خودش را جستجو كرد ولی بازهم بلیطش را پیدا نكرد.
مسئول بلیط گفت : دكتر اینشتین ، من می دانم كه شما كه هستید . همه ما
به خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم كه شما بلیط خریده اید، نگران نباشید. و
سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد كه فیزیكدان بزرگ دست خود را به پایین صندلی
برده و هنوز در حال جستجوست.
مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دكتر انیشتین ، دكتر انشتین ، نگران
نباش ، من می دانم كه شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز ندارید. من
مطمئن هستم كه شما یك بلیط خریده اید.”
اینشتین به او نگاه كرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم كه چه كسی هستم. چیزی
كه من نمی دانم این است كه من كجا می روم!!!
 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : سارا

 موضوع از آنجایی آغاز شد كه mega magazine تركیه چند وقت پیش، قبل از این ماجراها از رضا ضراب و ابرو گوندش تصاویری پخش كرد كه تاریخ آن بر میگردد به حدودا 3 ماه پیش كه اصلا توجهی به آن نشد!
کانال استار كه با صراحت كامل و زیر نویس زرد رنگ رضا ضراب را تاجر ایرانی خطاب كرد نیز در مورد ارتباط دوستانه او با ابرو پرداخت.
نكته حائز اهمیت این است كه تا به حال دیده نشده رضا ضراب بصورت مجزا با خبرنگاران صحبتی كند و در مورد درستی یا نادرستی این خبرها نیز مطلبی را عنوان كند اما چیزی كه به خوبی مشخص است اینست كه این دو، بارها و بارها با یكدیگر در مراسم‌های رسمی و غیر رسمی همراه یكدیگر بوده اند.
بعد از چند وقت دوباره طبق خبری که چند شب پیش در برنامه mega magazin از کانال star پخش شد، عنوان شد که رضا ضراب همان آقایی است که نامش جدیدا با ابرو گوندش گفته می‌شود كه دوست ایرانی ابرو گوندش است که با وی ازدواج کرده است. 
ابرو گوندش که بالاخره در سال 2010 با دوست پسر ایرانی‌اش که از سال 2009 با او آشنا شده بود یعنی رضا ضراب، تاجر ثروتمند تبریزی مقیم استانبول ازدواج کرد. این ازدواج طی یک مراسم پنهانی و تنها با حضور نزدیکان در استانبول صورت گرفت. ابرو گوندش در این مدت طولانی که با رضا ضراب بود بالاخره اعتراف کرد و خبر ازدواجش با رضا ضراب را شرح داد و گفت من با رضا ضراب یک ساله که هستم و همچنین در بین خانواده مان به رسمیت ازدواج کردیم و از کسانی که در کنار ما بودند تشکر میکنم. طبق گفته‌های ابرو او هفته ی پیش بصورت علنی عقد کرده و در روز کنسرتش این خبر را به خبرنگاران اعلام کرده و گفته شاهدین ازدواجشان خانواده شان بوده‌اند.

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : سارا

شاید حشره دعا خوان ماده بیرحمترین حشره دنیا باشد.
هنگامی که حشره ماده از همسرش باردار شد، به آن نیش می‌زند و همسر نیمه جان پس از جفت گیری غذایی لذیذ برای حشره ماده می‌شود.

هر دو جنس ماده و نر این حشرات، شکارچی ماهری هستند. حشره دعاخوان طعمه خود را به آرامی زیر نظر می‌گیرد و در لحظه مناسب بازوان خود را باز می‌کند و طعمه‌اش را می‌گیرد. ضمناً این حشره هم نوع خوار هم هست. (جنس ماده)

منبع : ایسنا 

 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:25 :: نويسنده : سارا

 همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود.
وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود،را مشاهده کرد، اصرار زیادی کرد به شوهرش که مالیات رو کم کنه ولی شوهرش از این کار سرباز می‌زد.

بالاخره شوهرش یه شرط گذاشت، گفت اگر بر هنه دور تا دور شهر بگردی من مالیات رو کم می کنم. گودیوا قبول می‌کنه.

خبرش در شهر می‌پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه‌اش بود در شهر چرخید، ولی مردم شهر به احترامش اون روز، هیچکدوم از خانه بیرون نیامدند و تمام درها و پنجره‌ها رو هم بستند.

در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف جایگاه بالایی داره و مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است.

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : سارا

"9 دی" هفته نامه ی حمید رسایی دست به افشاگری تازه ای در مورد حضور فتنه گران در تلویزیون زد.

3 نسل :"9 دی" هفته نامه ی حمید رسایی نوشت، طی هفته های اخیر در برخی برنامه های تلویزیونی، به ویژه برنامه هایی که در حوزه کودک و نوجوان ساخته و پخش می شوند، نشانه هایی از نده نگاه داشتن جریان فتنه دیده شده است.

9 دی مدعی شد برای دومین مرتبه در سال 1390 یکی از برنامه های صداوسیما با ارائه بصری برخی نمادهای جریان فتنه به دست کودکان، به نحوی کاملا نامحسوس که حساسیست مخاطب را برانگیزد درصدد استفاده از برنامه پخش مستقیم سینما در راستای برنامه های دراز مدت جریان فتنه می باشد.

این هفته نامه اضافه می کند: "فیتیله" که ظاهرا تیم قبلی تولید کننده ان تغییر یافته در سری جدید این برنامه با بستن مچ بند های سبز به دست کودکان و به تصویر کشیدن به اشکال مختلف قصد تبلیغ و زنده نگاه داشتن این جریان مرده در اذهان مردم دارد.

هفته نامه رسایی در پایان هشدار داده که "صداوسیما به عنوان نهادی تاثیر گذار، مانع بروز برخی جریانات نظیر توده ای ها و پورزند ها شود"
 

 

به نظر من اشتباه بود که گروهی با اون جذابیت رو لغو کنند . حتی آدم 40 ساله هم پای اون برنامه مینشست . بعدشم هر کسی که مچبند سبز به دست داشته باشد که نشانه ی فتنه نیست . این کلام توهین به اعتقادات مردم است . خیلی ها دستبند سبز رو از چند سال پیش به نیت مدد مولا علی (ع) به دست بستند . یعنی اونا هم فتنه گرند ؟؟؟؟؟؟؟!!!! 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : سارا

صبر یک فریب است . چون سالهاست با غوره ها کلنجار میروم اما حلوا نمیشوند !!!! 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : سارا

یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تارو بگیرى؟
مكزیكى: مدت خیلى كمى!
آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟
مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافیه!
آمریكایى: اما بقیه وقتت رو چیكار میكنى؟
مكزیكى: تا دیروقت میخوابم! یك كم ماهیگیرى میكنم! با بچه‌هام بازى میكنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهكده میچرخم! و بادیدن طبیعت به فكر فرو می روم و از این همه نعمت غرق لذت میشم. بعد با دوستام شروع میكنیم به صحبت كردن و گپ زدن و كلی از زندگیمان لذت می بریم! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى!
آمریكایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! اونوقت میتونى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میكنى! اونوقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى!
مكزیكى: خب! بعدش چى؟
آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشترى ها میدى و براى خودت كار و بار درست میكنى... بعدش كارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میكنى... این دهكده كوچیك رو هم ترك میكنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى...
مكزیكى: اما آقا! اینكار چقدر طول میكشه؟
آمریكایى: پانزده تا بیست سال!
مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟
آمریكایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب كه گیر اومد، میرى و سهام شركتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینكار میلیونها دلار برات عایدى داره!
مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمریكایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یك دهكده ساحلى كوچیك! جایى كه میتونى تا دیروقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى! با زنت خوش باشى! برى تو دهكده یچرخی! و بادیدن طبیعت به فكر فرو بری و از این همه نعمت غرق لذت بشی. بعد با دوستانت صحبت كنی و از زندگی لذت ببری!!
 

 

منبع : http://www.dastanak.ir/

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:39 :: نويسنده : سارا

ر مسیر زندگی فقط 2 پا داری برای طی یک عمر !!! 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : سارا

من چیستم ؟ لبخند پر ملامت پائیز در جستجوی شب ، یا یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان ، در آرزوی آفتاب مرگ ... 

دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : سارا

مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای ماهیگیری به کانادا بریم"

ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن

ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم ، راستی اون لباسای راحتی ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعیه اما بخاطر این که نشون بده همسر خوبیه دقیقا کارایی رو که همسرش خواسته بود انجام داد

هفته بعد مرده اومد خونه ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید ماهی هم گرفتی یا نه ؟

مرد گفت :"آره یه عالمه ماهی قزل آلا،چند تا ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتیارو که گفته بودم واسم نذاشتی ؟"

زن جواب داد : لباسای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بود . 

منبع : http://masjedi.loxblog.com/
 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : سارا

مرد ميانسالي وارد فروشگاه اتومبيل شد. ب ‌ام ‌و آخرين مدلي را ديده و پسنديده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبيل تندروي خود شد و از فروشگاه بيرون آمد.


قدري راند و از شتاب اتومبيل لذت برد. وارد بزرگراه شد و قدري بر سرعت اتومبيل افزود. کروکي اتومبيل را پايين داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بيشتري ببرد. چند شاخ مو بر بالاي سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به اين سوي و آن سوي مي‌رفت. پاي را بر پدال گاز فشرد و اتومبيل گويي پرنده‌اي بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کيلومتر در ساعت رسيد.

مرد به اوج هيجان رسيده بود. نگاهي به آينه انداخت. ديد اتومبيل پليس به سرعت در پي او مي‌آيد و چراغ گردانش را روشن کرده و صداي آژيرش را نيز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکي مردد ماند که از سرعت بکاهد يا فرار را بر قرار ترجيح دهد.




لختي انديشيد. سپس براي آن که قدرت و سرعت اتومبيلش را بيازمايد يا به رخ پليس بکشد. بر سرعتش افزود. به 180 رسيد و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسيد. اتومبيل پليس از نظر پنهان شد و او دانست که پليس را مغلوب کرده است.

ناگهان به خود آمد و گفت: "مرا چه مي‌شود که در اين سن و سال با اين سرعت مي‎رانم؟ باشد که بايستم تا او بيايد و بدانم چه مي‌خواهد."

از سرعتش کاست و سپس در کنار جاده منتظر ايستاد تا پليس برسد. اتومبيل پليس آمد و پشت سرش توقف کرد...


افسر پليس به سوي او آمد، نگاهي به ساعتش انداخت و گفت: "ده دقيقه ديگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم براي تعطيلات چند روزي به مرخصي بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه ديده بودم و نه شنيده بودم. خصوصا اينكه به هشدار من توجهي نكردي و وقتي منو پشت سرت ديدي سرعتت رو بيشتر و بيشتر كرده و از دست پليس فرار كردي. تنها اگر دليلي قانع‌کننده داشته باشي که چرا به اين سرعت مي‌راندي، مي‌گذارم بروي."

مرد ميانسال نگاهي به افسر کرد و گفت: "مي‌دوني، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با يک افسر پليس فرار کرد. وقتي شما رو آژير كشان پشت سرم ديدم تصور کردم داري اونو برمي‌گردوني!"


افسر خنديد و گفت: "روز خوبي داشته باشيد، آقا!" و برگشته سوار اتومبيلش شد و رفت.
 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : سارا

 التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:53 :: نويسنده : سارا

 یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی!!!

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : سارا

" بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکرده‌ای بیشتر افسوس می‌خوری تا بابت کارهایی که کرده‌ای. بنابراین روحیه تسلیم‌پذیری را کنار بگذار. از حاشیه امنیت بیرون بیا. جستجو کن. بگرد. آرزو کن. کشف کن "  مارک تواین

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 19:0 :: نويسنده : سارا

 خودش در حالی که روی یک صندلی نشسته بود از یکی از آن ۳ نفر که زن میان سالی بود خواست که نبض دستش را بگیرد و با هر بار احساس کردن نبض یک بار با میله ای به میکروفون بکوبد، زن میانسال هم شروع کرد و عارف چشمانش را بست، چند باری نبض زده شد و بعد هیچ؛ زن میانسال دست عارف را رها کرد و دست به پایین افتاد گویا عارف دیگر جان ندارد و در حین اینکه عارف بنا بر شواهد در دنیا دیگر نبود …

در ادامه مطلب همراهی کنید !!!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : سارا

1 . اهرام مصر

2 . دیوار چین

3 . تاج محل

4 . ماچو پیچو

5 . بالی

6 . انکگور وات

7 . شهر ممنوعه

8 .  معابد باگان پاگودا

9 . معبد کارناک 

10 . تئوتیهواکان

 

در ادامه ی مطلب در مورد این 10 اثر بخوانید !!!



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : سارا

يك جسد مثله شده روز يكشنبه در كيسه هاي زباله خيابان تركمنستان تهران كشف شد.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، اين جسد كه به طور كامل قطعه قطعه شده، در كيسه هاي زباله كوچه چنار واقع در خيابان تركمنستان انداخته شده است.
در زمان (ساعت 15 روز يكشنبه) حدود 100 نفر از مردم در كنار اين جسد تجمع كرده اند و مأموران كلانتري هم به تعداد محدود حضور دارند.
اين گزارش مي افزايد: شواهد نشان مي دهد جسد متعلق به يك مرد است.
شاهدان عيني به خبرنگاران گفتند: شخصي كه مي خواست زباله هايش را در اين جا قرار دهد اين كيسه زباله را جا گذاشته و يكي از كارگران شهرداري متوجه جسد شده است.
مشاهدات عيني خبرنگاران حاكيست: ساعت ها از رها شدن جسد گذشته به گونه اي كه قسمت قابل رويت به طور كامل‌ سياه شده است.

 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : سارا

این درخت در خیابان داسار شهرری واقع شده است و گاه لب‌ها را وادار به زمزمه ذکر ˝سبحان‌الله˝ می‌کند.

گویی درخت خیال سر برآوردن از رکوع را ندارد. دست به قنوت درختان، عبادت همیشگی‌شان است و این‌بار رکوع درخت، به رخ کشیدن سر تسلیم طبیعت بر پیشگاه خداست.
 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : سارا

 وقتي كلمه Initiation رادرمترجم گوگل بنويسيد، با معني عجيبي روبرو خواهيد شد.

به گزارش سایت نما، موتور ترجمه گوگل Google Translate ابزاري است براي ترجه كلمات مختلف به زبانهاي گوناگون توسط گوگل ارائه شده است ، اين ترجمه‌ها گاه مستمسك برخي رفتارهاي غير تخصصي قرار مي‌گيرد.
در يكي از تازه‌ترين اين موارد، وقتي كلمه Initiation به معنی "آغاز کردن" را وارد كنيد، با معني عجيبي روبرو خواهيد شد، مترجم گوگل اين كلمه را "معارفه رسمي رحيم مشايي" ترجمه كرده است.


نكته قابل توجه آن است كه اگر حرف اول را با حروف كوچك درج كنيد، معني واقعي آن قيد خواهد شد.
لازم به ذكر است اين سايت همچون بسياري از سايتهاي مشابه با توصيه كاربران تغييراتي را در بانك اطلاعات خود ايفا مي‌نمايد.

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : سارا

براي لاغر شدن ، از بشقاب و روميزي آبي رنگ استفاده کنيد. رنگ آبي اشتها را کم مي‌کند .





اگر کم خواب هستيد وسايل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآوريد يا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنيد. رنگ بنفش آرامش دهنده و خواب‌آور است .





اگر از کم خوني رنج مي‌بريد، ميوه‌هاي قرمز رنگ مانند گيلاس ، توت فرنگي و گوشت قرمز مصرف کنيد





اگر بي‌حال و حوصله هستيد، رنگ نارنجي را انتخاب کنيد، هنگام استحمام صبحگاهي از حوله و ابزار نارنجي استفاده کنيد، رنگ نارنجي. بي‌حالي شما را از بين مي‌برد





اگر مشکلي پيش روي شماست، از رنگ نيلي استفاده کنيد، رنگ نيلي کمک مي‌کند تا بهتر بينديشيد





اگر مضطرب هستيد و فشار عصبي طاقت شما را بريده است، از رنگ سبز استفاده کنيد. رنگ سبز آرامبخش است و فشار خون را کاهش مي‌دهد .







افراد افسرده لباس زرد رنگ بپوشند. غذاهاي زرد بخورند و رنگ زرد را اطراف خود بجويند. رنگ زرد سطح انرژي را بالا برده و مانع افسردگي مي‌شود


 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 17:17 :: نويسنده : سارا

خوراک ماکارونی با بروکلی

دوغ گازدار

کیک فنجانی موزی با گردو  

 

طرز تهیه ی خوراکیهای بالا را در ادامه ی مطلب بخوانید !



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : سارا

خود را در ادامه ی مطلب بشناسید !!!! 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : سارا
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : سارا

تاریخچه ی نیکوتین را در ادامه ی مطلب بخوانید !!!! 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : سارا

 نويسنده: برايان تريسي

 

 

 

ادامه ی مطلب را بخوانید .  



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : سارا

بیوگرافی در ادامه ی مطلب گنجانده شده است !



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : سارا

بیوگرافی در قسمت ادامه  ی مطلب گنجانده شده است ! 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : سارا
یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : سارا



کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

 

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:16 :: نويسنده : سارا

 صبح: تو رخت خواب…..



۹ صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….



۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)



۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)



۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!



میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!



۱ ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه



۲ ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار



۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟



۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟



۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)



۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)



۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …



۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!



۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..



۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای شيخ صدوق حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…



۲شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : سارا



زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم !

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390,ساعت 15:44 توسط حامد| نظر بدهيد |
دانشجو در کشورهای مختلف

ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!



مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!



هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!



عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!



چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!



رژیم اشغالگر صهیونیستی: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و تروریستی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان و نزول گیر و ربا خوار به دنیا می آید!



گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!



کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!



پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!



اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!



انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!



ایران:

عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : سارا

برای صحبت هایی که عمیقند ، ندیدن و نبودن هرگز بهانه ی از یاد بردن نیست !

شب و روزتون بخیر و شادی . سربلند و پیروز باشید .  

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : سارا

وقتی دهکده ای میسوزد همه آتشش را میبینند ولی وقتی قلب کسی بسوزد هیچ کس آتشش را نمیبیند .   

یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : سارا

درباره وبلاگ

در عمق آرزوی من است که در وجودت خانه ای داشته باشم ، حتی به مساحت یک یاد !
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سارا افشار و آدرس sara-afshar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 9698
تعداد مطالب : 82
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1